امروز تلخ ترین روز زندگیم بود
تلخ تر از روز جدایی
تلخ تر از بی خبری از حال و روزت
و تلخ تر از دل پیچه
امروز با نگاهی دیگر و با احساسی نو سلام دادم
و مشتاقانه فقط در انتظار جواب سلامی بودم
تا روزم را با آن سلام آغاز کنم
روز نو با افکاری نو
ولی سلامم را گرفتی و خواندی و دریغ از جواب
کاش این بار منطقی نمیشدی
کاش مثل همیشه همان اع.....م همیشگی و احساسی بودی
چرا که این بار بر خلاف همیشه دلتنگ نشدم
دلشکسته شدم
هر چقدر هم که بخواهی توجیح کنی این دل شکست
فقط مراقب باش خورده هاش به دستت آسیب نزنه
من هم دیگر کاری به کارش ندارم
بگذار یادگاری همینطور بمونه
اینطور دیگر هیچکس به سمتش نمیاد
و من خیالم راحته انعکاس وجود تو هزار بار در هزار تکه اش
تللو خواهد داشت
((صخره غمگین))
نارنینم دیگر هیچ وقت،هیچ وقت
تا زنده ام از من نپرس حالم خوب شده یا نه
یک بار برای همیشه میگویم
بدون "تو" حال من دیگر خوب نیست
غم در تمام وجودم ریشه کرده
بدون "تو" من تا زنده ام غمگینم
ولی برای آرامش "تو" همیشه خواهم گفت: خوبم خوبه خوب
جای هیچ نگرانی نیست
"تو" به زندگی و آینده ات فکر کن و بپرداز
چون دنیا به "تو" بدهکار است
"تو" لایق بهترینها هستی
((صخره غمگین))
""صبور باش مثل مادر بزرگ""
هر چه درد داری بریز گوشه دلت و گره بزن
مثل گره گوشه چارقد مادربزرگ
که هر وقت باز می کرد
قرصی از آن گوشه برمی داشت و یواشکی به دهانش می انداخت
و با سختی قورتش میداد
بدون اینکه آبی بخورد!!!!!!
از چهره در همش و از آن اشک گوشه چشمش می شد فهمید
که آن قرص چقدر تلخ است...
ولی به روی کسی نمی آورد
حتی یک لیوان آب هم نمی خواست!
دردهایت را هر چه هم تلخ فقط قورت بده
به روی کسی هم نیاور...
شاید کسی لبخند روی لب دارد
از خوشحالی...
((صخره))
تو که رفتی هیچ چیز فرق نکرده!
دنیا همان دنیاست...
روز، شب می شود و شب روز
هنوز هم دیگران می خندند و شادند
و من همان منم با کمی تغییر
فقط لبخند با من غریبه شده
سوی چشمانم تحلیل رفته
و نمی دانم چرا گوشه چشمهایم همیشه خیس است
"تو" که رفتی هیچ چیز در اطراف من تغییر نکرده
فقط این منم که دنیا را طور دیگری میبینم
بگمانم درد پیری زود رس گرفته ام بی "تو"
((صخره))
دو روز گذشته روزهای خیلی خاصی بود برام
دو روزی که مرگ منو در آغوشش کشید
اما نبرد....!!!
میدونم حالا دیگه مرگ هم دلش برام میسوزه
طفلک تنها کاریه که از دستش بر میاد
ولی باورم نمیشه مرگ هم دلرحمی کنه
خدایا اگه مرگ آخر این داستانه
بزار به ته داستان برسم
اگه نیست سریالش نکن اجازه بده
به خودش برسم...
((صخره))
بازم پیش خدا زدم زیر قولم!
این بار قول داده بودم فقط با خدا درد و دل کنم...
ولی دیروز که درد مثل یه هیولای وحشی
قفسه سینه ام رو داشت می شکست
باز فقط به فکر تو بودم...
ولی خدا مثل همیشه با مهربونی وقتی
رو تخت درمانگاه از درد به خودم میپیچیدم
خودش سراغم اومد و آرومم کرد!
همه میگن دست دکتر درد نکنه...
ولی من میدونم خدا بود که هوامو داشت...
((صخره))
تنهایی هیولاییه که اول با شنیدن صداش از دور آدمها وحشت می کنن
و پناه میبرن سمت روشنایی عشق
وقتی در پناه عشق قرار گرفتن
اوایل احساس امنیت می کنن
ولی با گذشت زمان عاشق تر که شدن
دیگه از سایه تنهایی هم وحشت دارن
آدمها خبر ندارن نور عشق وقتی بیشتر و بیشتر میشه
سایه تنهایی هم بزرگتر میشه و
وحشت از تنها موندنه که شاید باعث میشه
از نور عشق گریزون بشن و برن سمت سایه ها
جایی که دیگه سایه ها اجازه ندن سایه تنهایی خودنمایی کنه
آدمها از ترس سایه تنهایی مجبور میشن
نور عشق رو کنار بزارن و پناه ببرن
بین آدمهایی که فقط فانوس به دست گرفتن
و از تنهایی فراریین
آدمها خبر ندارن که قراره تا آخر عمر کنار دیگران با تنهایی شون زندگی کنند
نه عشقشون
و کاش میدونستن که تنهایی فقط از عشق فراریه
و سایه تنهایی فقط توهمیه که آدمها از ترسشون میسازن
((صخره))
نوشت:لطفا به توصیه دوستات گوش کن و یه نفر جایگزین پیدا کن
نوشتم:به هیچ عنوان حتی اگه تو بخوای
نوشت:برای چی من که راضیم
نوشتم:بعد از هفت سال زندگی با تو این چکیده تمام چیزیه که از تو یاد گرفتم
یا ((تو))یا تنهایی
به امید روزی که شاید تنهایی منو ((تو)) پر کنی
حس کردم لبخندی زد و نوشت:
مراقب خودت باش و بدون تو تنها نیستی
چون من تو قلبتم
هر وقت این حس بهت دست داد
دستتو بزار رو قلبت
احساس تنهاییم رو میگفت....
و من از اون لحظه دستم رو قلبمه
((صخره))
تازه فهمیدم دل پیچه یعنی چی!!!
دل پیچه یعنی عمیق ترین و دردناکترین حسی که
احساس تو نتونه اونو تحمل کنه و به ناچار این درد از مغزت بریزه توی دلت!
دردی که وقتی نتونی دستی رو که یه روز
فقط توی دست تو آروم میگرفت رو بگیری
تا برای همراهی از یه خیابون شلوغ رد بشید
چرا که این دستا به دستای کسی دیگه متعهد شده....
و به این باور برسی که آغوشی که یه روز فقط متعلق به تو بود
بشه مال یکی دیگه.......
اینجاست که دیگه فقط احساس شدید دل پیچه میکنی
به اندازه ای که به زور میتونی قدم از قدم برداری...
تنت یخ میزنه سرت گیج میره و دل پیچه شدید متوقفت میکنه
ولی تو نباید بزاری اون بفهمه که چی شده
حتی وقتی متوجه حالت شد بگی چیزی نیست
و ادامه بدی راهی رو که شونه به شونه اونه
با یه دل پیچه لعنتی
به خدا هیچ دم کرده ای علاج این دل پیچه نیست
باور نکن اگه شنیدی با خوردن دم کرده ای این دل پیچه خوب شده....
حالا من موندم و یه دل پیچه همیشگی که ولم نمیکنه!
(صخره)
نفس نفس میزنم ولی خسته نیستم
برای بدست آوردنت بسیار دویده ام
برای داشتنت خیلی کوشیدم
برای از دست ندادنت بی اندازه تلاش کردم
و برای در کنارت ماندن فراوان جنگیدم
با روزگار...
با دیگران...
با خودم....
با سرنوشت...
پس نفس نفس زدنم از خستگی نیست!
برای در کنار تو بودن است
در کنار تو نفس کشیدن
در کنار تو مردن.....
(صخره)
خیلی به ذهنم فشار میارم تا خاطرات اوایل آشنایی مون رو بخاطر بیارم
ولی خوب من اصلا به خوبی تو جزییات ارتباطمون یادم نمیاد
پس اگه چیزی از قلم افتاد یا فراموش کردم بگم ناراحت نشو گلم
تو که منو خوب میشناسی!!!!!
اوایل درست مثل حالا شیفت بودم
شب زنگ میزدم خونت شروع به صحبت میکردیم
جالبه برام هنوز از عشق چیزی نمی گفتیم
ولی ساعت ها با هم حرف میزدیم
یه شب تا 2:5 یا 3 شب بود که صحبتمون طول کشید
یهو گفتی،ساعت چنده؟
گفتم 3 صبح
گفتی ای وای من صبح باید برم سر کار خواب میمونم!
و لحظه ها چه شیرین بود و زود گذر در کنار تو
خیابونهای حوالی مرزداران شده بود محل قرارمون
تا هم تو راحت برگردی خونه هم من
یادته یه دفعه تو ماشین معجون گرفتیم داشتیم میخوردیم
امیری زنگ زد
طوری باهات حرف میزد و امر و نهی میکرد که من فکر کردم برادرته!
بعد که فهمیدم فقط یه دوسته چقدر ازش بدم اومد
حتی تا چند سال پیش که هر دفعه اسمشو میاوردی
حالم بد میشد و میفهمیدی که ازش خوشم نمیاد
دروغ نباشه هنوزم ازش خوشم نمیاد
ولی وقتی دیگه جواب اس ام اس هاشو ندادی
دیگه منم بی تفاوت شدم نسبت بهش
((صخره))
نمي دونم چي اولين بار باعث شد عاشقت بشم
اون لبخند شيرينت با يه دسته گل وحشي توی بغلت
توي عكسي كه براي پروفايلت گذاشته بودي!
يا اون نگاه معصوم و بي قل و غشت كه مي گفت
اين آدم هيچي تو دلش نيست جز محبت
نميدونم فهميدي با چه ترفندي دلتو به دست آوردم يا نه
ولي خوب ميدونم با سادگي تمام دل من رو مال خودت كردي
مني كه تا قبل از آشنايي با تو هنوز معني عشق واقعي رو نميدونستم
و جه كردي با اين دل........
خودت بهتر از هر كسي ميدوني حافظه من خيلي ضعيفه
براي سپردن تك تك خاطرات در كنار تو
ولي يه مرور كلي كردم به خاطراتم طي شش سال در كنار تو بودن
از اول آشنايي تا .....
يادمه اولين ديدار بعد مدتي صحبت و آشنايي
ميدون آزادي بود ضلع شمال شرقي
اولين كادو رو اون روز بهت دادم
فكر كنم اولين قدم زدن رو با هم كاخ سعد آباد داشتيم
روزي كه يه دوست بهت زنگ زد و مجبور شدي كنار من جواب تلفن شو بدي
محكم دست منو تو دست گرفته يودي و فشار ميدادي و با اون صحبت ميكردي
آره ميفهميدم اونقدر مهربون بودي كه دل هيچكسي رو نمي شكستي
اولين شعر رو برام روي نيمكت همون جا خوندي
از کتاب شعر فريدون مشيري که از توی کیفت بیرون آوردی
شعري كه براي من شد سمبل عشقمون
"تو كيستي كه من اينگونه بي تو بي تابم"
يادته نيمكت سيماني يخ بود؟
و تو براي اينكه من سردم نشه گوشه پالتوتو انداختي زير من؟!
و اين اولين چيري يود كه من از عشق درك كردم
((صخره))
مي دانم شبي در سكوت و تنهايي
دور ار آغوشت آحرين نفس را خواهم كشيد
و با چشماني باز كه قطره اشكي در كنارش جاريست
و در انتظار تو ست خواهم رفت
كاش اين چشمان منتظر را تو در روز بعد
با دستان مهربانت ميبستي....
تا چشمانم مانند آغوشم حسرت لمس دستانت را نداشته ياشند
اشك گوشه ي چشمم آخرين هديه من به توست
و چز تو كسي لايق برداشتن آن از روي گونه ام نيست
كاش بودم تا خودم اين هديه را تقديمت ميكردم
((صخره))
امروز آخرین دیدار بود
دیداری سنگین ولی کامل
دیداری که شاید عقل و دل هر دو با هم کنار اومدند
دل تا دلش خواست درد دل کرد و خودشو خالی کرد
چشم بغض چند ماهه خودشو ترکوند و اشک ریخت
عقل تا جایی که میشد به جواب سوالهاش رسید
و حدس و گمان هاشو روشن کرد
و شاید آخرین لمس عشق افلاطونی
که شاید این جسم دیگه تا روز مرگ
نتونه آغوش عشقشو تجربه کنه
و خاک سرد روزی جای حسرت آغوش اونو پر کنه
ولی تنها نکته این دیدار آخر
کنار اومدن عقل و دل یا همون
منطق و احساس بود
من عشقمو به خدای بزرگی سپردم که روزی
اونو با تمام سخاوت به من هدیه کرد
و در عوض ار خدا فقط و فقط خوشبختی شو میخوام
کاش با کسی که همراه شده به خوشبختی برسه
کاش بعد از گذشت چند مدت ببینم که
خوشبخت و شاد دست در دست اونی که دنبالش بود
در حال خنده داره از زندگی لذت میبره
((صخره))
روزی برای ثبت خاطراتت دفتری باز میکنی
دفتری که لحظه لحظه شوق زیستن را در آن ثبت میکنی
روز به روز لبخندت را، غمت را، دلواپسیت را
لحظه های خوش سفرت را
چشم انتظاری هایت
در کنار او بودنت را
دلتنگی هایت، نگرانی هایت
خوشحالی و غم هایت را
لحظه های موفقیت، لحظه های تلخ از دست دادن هایت را
بهانه برای باز بودن دفتر بسیار است وقتی
او کنارت باشد
و باید بست دفتر خاطراتی را که دیگر
شریکی برای خاطراتت نیست
پس دفتر خاطراتم را با همین برگ آخر میبندم
زیرا دیگر نه بارانی خواهد آمد نه موجی
تکه سنگی که از صخره به جا مانده اینک
در ته دریای بیکران زندگی
ساکت و آرام در انتظار گذشت زمان است
تا شاید روزی موجی آرام از کنارش بگذرد
و بگوید ((چقدر چهره تو برایم آشناست))
و من بگویم "بیا در کنارم اگرغصه ای داری بگو...
که من با جان و دل گوش خواهم داد.....
((صخره))
صدایم را به یاد آر
اگر آواز غمگینی به پا شد
من این شعر گرانم
که از ارزان و ارزانی جدا شد
من هر چه ام با تو
زیباترم
بر عاشقت آفرینی بگو
تابیده ام من به شعر تنت
میخوانمت خط به خط مو به مو
بی تو بی شب افروزی ماندنت
بی تب تند و پیراهنت
شک نکن
من که هیچ
آسمان هم زمین میخورد
بی تو بی شب افروزی ماندنت
بی تب تندو پیراهنت
شک نکن من که هیچ
آسمان هم زمین میخورد
(( گروه جار تار))
"پنجره خیال "
تا خانه چشمانت راهی نیست
، وقتی که نگاهت را از من دریغ میکنی...
چه بگویم
وقتی که نه تنها چشم هایت را
بلکه دریچه قلبت را برویم بسته ای ...
اما...
بدان همیشه پشت پنجره "خیالم"
برای چشمهایت چون چلچراغی میدرخشد...
بگذار در وجود تو گم شوم
و تودر جستجوی من آهسته مرا بخوانی...
و مرا در قلبت پیدا کنی
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ
مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ
لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ
فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ
أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ
((صخره))
سکوت گورستان رامیشنوى؟
دنیا ارزش دل شکستن را ندارد ...
میرسد روزی که هرگز در دسترس نخواهیم بود ...
خاک آنتن نمیدهد که نمیدهد...!
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ غصه ﻫﺎﯾﺖ
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ؟
ﭘﺲ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ
ﻋﻤﯿﻖ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺶ
ﻋﻤﯿﻖ
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ
بودن را
ﺑﭽﺶ
ﺑﺒﯿﻦ
ﻟﻤﺲ ﮐﻦ
ﻭﺑﺎﺗﮏ ﺗﮏ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ لبخند بزن.....
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست!
چگونه جای تو در برق شیشه ها پیداست!
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است!
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شعمدانی ها
به آن ترنم شیرین،به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب،می نگرند
تمام گنجشکان
که در نبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند:
تو را به نام صدا می کنند!
هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج
کنار باغچه،زیر درخت ها،لب حوض
درون آیینه پاک آب می نگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیجیده است
طنین شعر نگاه تو در ترانه من
تو نیستی که ببینی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شب ها،کز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
تو را،چنان که دلم خواسته ست،ساخته ام!
چه نیمه شب ها- وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه میکند تصویر
به چشم هم زدنی
میان آن همه صورت،تو را شناخته ام
به خواب می ماند،تنها بخواب می ماند
چراغ،آیینه،دیوار،بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست،از تو میگویم
تو نیستی که ببینی،چگونه از دیوار
جواب میشنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور ار تو
به روی هر چه درین خانه است
غبار سربی اندوه،بال گسترده ست
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
به جز یاد تو،یاد همه چیز را رها کرده ست
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین،ستاره بیمارست
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیارست
تو نیستی که ببینی!
((فریدون مشیری))
زندگی پر از اتفاقات خوشاینده که ما خیلی دورترها به دنبالش میگردیم و نمیدونیم که خیلی به ما نزدیکن...
شاید زمانی برسه زمان زود بگذره زودتر از حد تصور ...
شاید حتی وقتی نباشه بازهم زمان بگذره هر چند سخت ...
شاید زمانی برسه که مرغ عشقها هم راه صبوری رو یاد بگیرن
و مقاومتر باشن و دیگه دق نکنن بلکه بسازن با سرنوشتشون ...
زندگی پر از زمانه و زمان پر از این شایدها و به دنبال این شایدها هزاران هزار معجزه کائنات...
به روزهای خوب ایمان داشته باشیم که حتما از راه خواهند رسید ...
قدر عزیزانی رو که در کنار ما بودند و هستند رو باید دونست
چرا که لحظه های زیبای زندگی متعلق به اونهاست
به امید اون روزها
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم،گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیجید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم "حذر از عشق!؟-ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم.....نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر،لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم،نه گسستم
باز گفتم که: تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم ، نتوانم
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نه گسستم،نه رمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگرهم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم.....
بی تو اما ، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
((فریدون مشیری))
تا حالا شده استاد از کارتون تعریف کنه؟
کسی که یه عمر کنارش شاگردی کردید
حالا بیاد و از کار شما کلی تعریف کنه!
البته که یه شاگرد در برابر استادش همیشه شاگرده
حتی اگه خودش به درجه استادی برسه
شده حکایت من
امروز استادم از تعریف کرد و گفت:
"قدر اینهمه احساس زیبا رو بدون عزیزم من که حسودیم شد به این همه عاشقی"
ولی خوب خودشم خوب میدونه عاشقی رو اون یادم داده
اونقدر با من تمرین کرده که منم لایق این تعریف بشم
((صخره))
دیگه هیچ چیز طعم قبل رو نداره...
دلم لک زده برای سبزی پلو ماهی
ولی این روزا وقتی ماهی میخورم بیمزه ترین غذاست
دیگه هیچ لذتی در پیچ و خم جاده چالوس وجود نداره
جاده چالوس برام شده فقط یه راه پر پیچ و خم خسته کننده
رامسر با تمام زیبایی ها و طراوتش خیلی زود خستم میکنه
دیگه لحظه ها برام جذاب نیستند
شدن ثانیه هایی که از پس هم میگذرن و از عمرم کم میکنن
گاهی زندگی فقط در لحظه هایی خلاصه میشه که
دلت خوشه نه لحظه هایی که دورت شلوغه....
((صخره))
خیلی وقته ندیدمش
سراغم رو گرفته
از من می پرسیه حالت چطوره؟
من گفتم خوبم،خوب!!!..........
میدونم حال خودش هم خوب نیست
ولی نمیخوام غصه بد بودن حال منم بخوره
بزار فکر کنه من خوبم و همه چیز رو به راهه
راست میگه زمان درستش میکنه!
کاش اونقدر دوام بیارم تا بتونم کار گذشت زمان رو ببینم
ولی وقتی اون نیست زمان دیگه نمیگذره
حالا میفهمم چرا مرغ عشقا وقتی تنها میشن دق میکنن...
((صخره))
گاهی دلتنگی کاری باهات میکنه که باورش برای خودتم هم سخته
نمیدونم این قدرت عشقه یا جنون دلتنگی
ولی مطمئنم یه رابطه عمیق بین عشق و دلتنگی وجود داره
هر چی عشق قوی تر جنون دلتنگی بیشتر
اینو وقتی فهمیدم که چند روز پیش از شدت دلتنگی
بدون اینکه خودم متوجه بشم دیدم جلوی درب خونه عشقمم
یه دستم یه گلدون کوچک با سه تا گیاه کاکتوس و اون دستم یه دسته گل
میدونم قول داده بودم دیگه نبینمش و کارو با دیدنم براش سخت نکنم
ولی دست خودم نبود نمیدونم کی و چطور سر از اونجا در آورده بودم
خیلی بد می شد اگه زیر قولم میزدم
پس دسته گل و گلدونو همونجا پشت در آپارتمان گذاشتم و برگشتم
اونقدر تند که فرصتی برای دلتنگی پیش نیومد تا پشیمونم کنه
فقط یه جا مجبور شدم زیر قولم بزنم و یه اس ام اس فرستادم
تا قبل از اینکه کسی دیگه ای دسته گل و گلدون رو برداره
خودش برای آخرین بار این هدیه رو از من بپذیره
هدیه ای که این بار دلتنگی باعثش شد
حالا دیگه منم و راه و پاهای خسته که تمام مسیر رو
پیاده تا خونه با افکاری پریشون و چشمایی گریون طی کنه
چه قصه تلخیه قصه دلتنگی
((صخره))
.: Weblog Themes By Pichak :.