........تو را برای خودت می خواهم نه برای خودم!.......

.........از خود خواهی متنفرم..........

((صخره))

فونت زيبا سازفونت زيبا ساز


تاريخ : پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, | 8:13 | نویسنده : صخره |

.....وقتی تو می آیی بهانه هایم تمام میشود.....

....دوست دارم وقت آمدنت نه چتری به سر بگیرم نه چکمه به پا کنم!....

.....میخواهم خیس تو شوم پر از لطافتت.....

((صخره))

فونت زيبا سازفونت زيبا ساز


تاريخ : پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, | 8:1 | نویسنده : صخره |

 

روزی روزگاری در این دنیای زیبا مثل همیشه آسمان مهربان،

چتر آبی مهربانی را به روی زمین گسترده بود و با گرمای محبت قلبش

که خورشید نام دارد دنیا را زیبا و گرم می نمود.

روی زمین،خاک با عشق همه را به سفره ی رنگارنگ

خود دعوت کرده و از نعمت های وجودش آنها را سیر میکرد.

دریای بیکران که حکم خواهری زمین را دارد وسیع و نیلگون،

آرام موجودات آبی را در آغوش می فشرد و طعم محبت را

به آنها مچشاند.در آنجا ماهی ها شاد بودند،موجها شیطنت میکردند،

دلفین ها مشغول بازی و عروس های دریایی

مشغول رقص،همه شاد بودند و زندگی میکردند.

اما در گوشه ای از ساحل صخره ای تناور هر روز با چشمانی پر

غم این شادی دلنشین را میدید و به خود میگفت:

چرا من اینگونه آفریده شده ام؟!نه حرکتی،نه جنب وجوشی،

نه دوستی و نه دل خوش از بودنم!!!

صخره هر روز مینگریست و با خود می گفت

و غم دل را که سنگین تر از تمام وجودش بود را تحمل میکرد.

ولی این سکوت و تنهایی در یک روز آرام به پایان رسید.

در آن روز موجی کوچک که در دل غم بزرگی داشت

سرگردان به پای صخره برخورد .....

موج با دست پاچگی به صخره گفت:ببخشید شما رو ندیدم،

واقعا معذرت میخوام.

صخره آرام نگاهی از روی مهربانی به پایین انداخت و گفت:

اشکال نداره و نیازی به عذر خواهی نیست

چون همیشه موجها به من برخورد می کنند. موجهایی که گاهی

به بزرگی خودم هستند، تو که موج کوچکی بیشتر نیستی!!!

موج کوچک پرسید: یعنی هر روز هزاران موج به تو برخورد میکنند؟

صخره: بله همیشه

موج: به توآسیبی نمیرسه؟!

صخره: آسیب جدی نه ،

گاهی اوقات تکه ای از من جدا میشه

ولی چیز مهمی نیست. راستی حواست کجاست چرا من رو ندیدی؟

موج کوچک آهی کشید و گفت:

با غمی که در دل دارم دیگر حواسی برای دیدن نمی مونه.

صخره موج را در گوشه ای از

دامانش جای داد و گفت: چه غمی؟..

تو که آزادی و هر کجا که بخواهی میروی؟

همیشه با دوستان خود ماهی ها بازی میکنی و شاد هستی؟!

موج کوچک دوباره آهی کشید و گفت:

چه فایده همه من رو کوچولو صدا میکنند.من دوست دارم بزرگ شم....

صخره تکانی به موج داد و موج را آرام به دریا باز گرداند......

موج کوچک با این حرکت کمی بزرگ تر شده بود، خیلی خوشحال شد...

صخره به موج گفت : هر گاه غمی در دل داشتی

پیش من بیا و به من بگو من کمکت میکنم...

موج شادی کنان تشکر کرد و رفت.....

از آن پس هر روز موج به کنار صخره می آمد

و از غصه های تازه اش به صخره می گفت

وصخره با تمام وجود غم های موج را پیش خود نگاه میداشت 

و موج را با شادی دور از دست غم ها به دریا بازمی گردانند.

روزها گذشت تا اینکه برای مدتی از موج خبری نشد.

موج تمام غم هایش را به آغو ش  صخره سپرده بود و

دیگر غمی نداشت تا پیش سنگ صبورش ببرد.

موج هر روز شادی کنان مشغول شیطنت و بازی بود.

اما روزی به یاد دوست قدیمی خود افتاد و پیش

خود فکر کرد بهتر است به او سری بزنم...

موج به راه افتاد و به جای همیشگی که صخره را می دید رفت.

اما با کمال تعجب در آنجا اثری از صخره ی بزرگ  ندید

و فقط آن طرف تر تکه سنگی دید که در عمق آب تنها و سرگردان بود.

پیش تکه سنگ رفت تا از صخره نشانی بگیرد......

سنگ با نگاهی مهربان او را به گرمی در

آغوش کشید و گفت: دوست من آمدی، دلتنگت شده بودم! کجا بودی؟

موج نگاهی بهت زده به سنگ کرد و گفت:

خدای من به راستی تو همان صخره ای؟!!!!! پس چرا اینطور شدی؟

سنگ لبخندی زد و گفت:

من با تمام وجودم غصه ی تنهایی را تحمل میکردم

ولی غصه ی دوری از تو به قدری بزرگ بود که خود

را شکستم تا بتوانم به اندازه ای شوم تا موج های دیگر من را به تو برسانند.

خوب دوست خوبم من آماده شنیدن درد دلهایت هستم ! بگو باز از غم هایت بگو!

موج با چشمانی خیس به سنگ نگاه کرد و قطره قطره به روی سنگ چکید......  

((صخره))

 

فونت زيبا سازفونت زيبا ساز


تاريخ : چهار شنبه 16 اسفند 1389برچسب:, | 18:28 | نویسنده : صخره |
صفحه قبل 1 ... 13 14 15 16 17 ... 18 صفحه بعد
  • دانلود کتاب
  • گوف
  • فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
    فونت زيبا ساز